بهار

بهار خانوم چه سالی می شه امسال ؟
فرق داره انگار با همیشه امسال ،
بهار خانون بهار مهربونم ،
این دفعه ام خوش قدمی می دونم ،
بهار خانوم اومدنت مبارک ،
 پیچیدن عطر تنت مبارک ،
عاشقتم یه عمر بی اجازه ،
اومدنت یعنی شروع تازه ،
خودت بیا پنجره ها رو وا کن ،
من و به ام کوچیکم صدا کن ،
خونه پر از عطر نفسهات شده ،
دنیا دیگه همرنگ چشمات شده ،
دلم می خواد گل بریزم زیر پات ،
بزار تو گوشم بپیچه خنده هات ،
دل تموم عالم و که بردی ،
خودت گلی گل واسه چی آوردی ؟

در آستانه نوروز

 
سال نو پیشاپیش مبارک
 





پرسیدم..... ،
چطور ، بهتر زندگی کنم ؟
با کمی مکث جواب داد :
گذشته ات را بدون هیچ تأسفی بپذیر ،
با اعتماد ، زمان حالت را بگذران ،
وبدون ترس برای آینده آماده شو .
ایمان را نگهدار وترس را به گوشه ای انداز .
شک هایت را باور نکن ،
وهیچگاه به باورهایت شک نکن .
زندگی شگفت انگیز است ، در صورتیکه بدانی چطور زندگی کنی .
 
 
پرسیدم ،
آخر .... ،
و او بدون اینکه متوجه سؤالم شود ، ادامه داد :
مهم این نیست که قشنگ باشی ... ،
قشنگ این است که مهم باشی ! حتی برای یک نفر .
کوچک باش و عاشق ... که عشق ، خود میداند آئین بزرگ کردنت را ..
بگذارعشق خاصیت تو باشد ، نه رابطه خاص تو با کسی .
موفقیت پیش رفتن است نه به نقطه ی پایان رسیدن ..
 
 
داشتم به سخنانش فکر میکردم که نفسی تازه کرد وادامه داد ...
هر روز صبح در آفریقا ، آهویی از خواب بیدار میشود و برای زندگی کردن و امرار معاش در صحرا میچراید ،
آهو میداند که باید از شیر سریعتر بدود ، در غیر اینصورت طعمه شیر خواهد شد ،
شیر نیز برای زندگی و امرار معاش در صحرا میگردد ، که میداند باید از آهو سریعتر بدود ، تا گرسنه نماند ..
مهم این نیست که تو شیر باشی یا آهو ... ،
مهم اینست که با طلوع آفتاب از خواب بر خیزی و برای زندگیت ، با تمام توان و با تمام وجود شروع به دویدن کنی ..
 
به خوبی پرسشم را پاسخ گفته بود ولی میخواستم باز هم ادامه دهد و باز هم به ... ،
 
که چین از چروک پیشانیش باز کرد و با نگاهی به من اضافه کرد :
زلال باش .... ،‌ زلال باش .... ،
فرقی نمی کند که گودال کوچک آبی باشی ، یا دریای بیکران ،
زلال که باشی ، آسمان در تو پیداست
دو چیز را همیشه فراموش کن:
خوبی که به کسی می کنی
بدی که کسی به تو می کند
 
 
دنیا دو روز است:
یک روز با تو و یک روز علیه تو
روزی که با توست مغرور مشو و روزی که علیه توست مایوس نشو. چرا که هر دو پایان پذیرند.
 
به چشمانت بیاموز که هر کسی ارزش نگاه ندارد
به دستانت بیاموز که هر گلی ارزش چیدن ندارد
به دلت بیاموز که هر عشقی ارزش پرورش ندارد
 
در دنیا فقط 3 نفر هستند که بدون هیچ چشمداشت و منتی و فقط به خاطر خودت خواسته هایت را بر طرف میکنند، پدر و مادرت و نفر سومی که خودت پیدایش میکنی، مواظب باش که از دستش ندهی و بدان که تو هم برای او نفر سوم خواهی بود.
 
چشم و زبان ، دو سلاح بزرگ در نزد تواند، چگونه از آنها استفاده میکنی؟ مانند تیری زهرآلود یا آفتابی جهانتاب، زندگی گیر یا زندگی بخش؟
 
بدان که قلبت کوچک است پس نمیتوانی تقسیمش کنی، هرگاه خواستی آنرا ببخشی با تمام وجودت ببخش که کوچکیش جبران شود.
 
هیچگاه عشق را با محبت، دلسوزی، ترحم و دوست داشتن یکی ندان، همه اینها اجزاء کوچکتر عشق هستند نه خود عشق.

عقاب

عقاب می تواند 70 سال زندگی کند
اما...
به 40 سالگی که می رسد چنگال های بلند و انعطاف پذیرش دیگر نمی توانند طعمه را گرفته و نگاه دارند.
www.sohagroup.com
نوک بلند و تیزش خمیده و کند می شود.
www.sohagroup.com

شهبال های کهن سالش بر اثر کلفت شدن پرها به سینه اش می چسبند و پرواز برای عقاب دشوار می گردد.
www.sohagroup.com

آنگاه عقاب می ماند و یک دو راهی:
اینکه بمیرد
و یا اینکه یک روند دردناک تغییرات را برای 150 روز تحمل کند
www.sohagroup.com

و این روند مستلزم آن است که به قله یک کوه پرواز کرده و آنجا بنشیند
www.sohagroup.com

در آنجا نوک خود را به صخره یی می کوبد تا آنجا که کنده شود
www.sohagroup.com

پس از آن منتظر می ماند تا نوک جدیدی به جای آن بروید ، و بعد از آن چنگالهایش را از جا در می آورد
www.sohagroup.com

پس از آنکه چنگال جدید رویید ، عقاب شروع به کندن پرهای کهنه اش می کند
www.sohagroup.com

و پس از گذشت 5 ماه عقاب پرواز تولد مجدد را انجام می دهد و مدتها زندگی خواهد کرد...برای 30 سال دیگر
www.sohagroup.com

چرا تغییر لازم است؟.... بسیار می شود که برای زیستن نیاز است تغییری را ایجاد کنیم...گاهی اوقات نیاز داریم از شر خاطرات و عادات کهنه و سنتهای نادرست گذشته رها شویم

برای پرواز به آسمانها، منتظر نمان که عقابی نیرومند بیاید و از زمینت برگیرد و در آسمانهایت پرواز دهد. بکوش تا پر پرواز به بازوانت جوانه زند و بروید و بکوش تا اینهمه گوشت و پیه و استخوان سنگین را که چنین به زمین وفادارت کرده است، سبک کنی و از خویش بزدایی، آنگاه به جای خزیدن، خواهی پرید. در پرنده شدن خویش بکوش و این یعنی بیرون آمدن از زندان درون

هر کس مشکلات خودش را دارد ...



گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

طبقه 10، زوج خوشبختی رو دیدم که با هم زد و خورد میکردن


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org
طبقه 9، "پیتر" محکم و قوی رو دیدم که داره گریه میکنه


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

طبقه 8، "آمی" نامزدش رو می دید که با بهترین دوستشه


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.net

طبقه 7، "دن" قرصای روزانه ضدافسردگیش رو می خوره


گروه اینترنتی پرشیـن استار | www.Persian-Star.org

طبقه 6، "هنگ" بیکاره و هنوز در روز هفت تا روزنامه می خره تا یه کار پیدا کنه


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

طبقه 5، آقای "وانگ" که خیلی محترمه سعی میکنه لباسای خانومش رو بپوشه


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

طبقه 4 "رز" دوباره داره با دوست پسرش دعوا میکنه


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

طبقه 2، "لیلی" هنوز به عکس شوهرش که از شش ماه پیش گم شده خیره میشه


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

قبل از اینکه از ساختمون بپرم فکر می کردم بدشانس ترین آدمم


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

الآن فهمیدم هر کسی مشکلات و نگرانی های خودش رو داره


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

آدمایی که دیدم الآن دارن به من نگاه می کنن


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.net

فکر کنم الآن که من رو می بینن، احساس می کنن وضعشون اونقدرا هم بد نیست ...

پی نوشت :
شاید خیلی وقت ها قدر داشته هایمون رو اونطور که باید، نمی دونیم و به نوعی عرصه زندگی رو بر خودمون تنگ می کنیم که انگار حاصل عمرمان تمام غمها و ناملایمات دنیاست و دیگران ازش سهمی ندارند در حالیکه اگر قدری عاقلانه تر فکر کنیم می بینیم که دیگران هم فقط شادیها و موفقیت هاشون نیست که دستمایه ی زندگیشونه؛ و بقول این شعر زیبا :

زندگی وقت کمی بود و نمیدانستیم
همه ی عمر دمی بود و نمیدانستیم

حسرت رد شدن ثانیه های کوچک
فرصت مغتنمی بود و نمیدانستیم

تشنه لب، عمر بسر رفت و به قول سهراب
آب در یک قدمی بود و نمیدانستیم