فنجان هاى سفالى آبى رنگ را
برداشتم و براى اولین بار در عمرم به رنگ آن ها دقت کردم. بعد سیب زمینى ها را داخل
آبگوشت ریختم و هم زدم. سیب زمینى، آبگوشت، سقفى بالاى سرم، همسرم، یک شغل خوب و
دائمى، همه ی این ها به هم مى آمدند. صندلى ها را از جلوى بخارى برداشتم و سرجایشان
گذاشتم و اتاق نشیمن کوچک خانه ی مان را مرتب کردم.
لکه هاى کوچک دمپایى را از
کنار بخارى، پاک نکردم.
مى خواهم همیشه آن ها را
همان جا نگه دارم که هیچ وقت یادم نرود چه آدم ثروتمندى هستم.